جدول جو
جدول جو

معنی نای دمیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نای دمیدن
(عُ خوا / خا نُ/ نِ / نَ دَ)
نای زدن. شیپور زدن:
تبیره هم آواز شد با درای
چو صور قیامت دمیدند نای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نای دمیدن
نواختن نای نی زدن شیپورزدن: تبیره هم آوازشدبادرای چوصورقیامت دمیدندنای. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
بوی آمدن... (آنندراج) :
میدمیداز دم مشکین صبا بوی بهشت
بوی بردیم از آن زآن سر کوه آمده بود.
کمال خجندی (از آنندراج).
از سبزه خط تو دمد بوی جان هنوز
بلبل برون نرفته از این گلستان هنوز.
اوجی همدانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ تَ)
صلاح دیدن. مصلحت دیدن. صلاح دانستن. مقتضی دیدن. مناسب تشخیص دادن. اندیشه و عقیده پیدا کردن. ارتاء. (تاج المصادر بیهقی). ارتیاء. (تاج المصادر بیهقی). نظر دادن:
اگر رای بینی تو این کاروان
بدروازۀ دژ کند ساروان.
فردوسی.
برانگیخت دل آرمیده ز جای
تهمتن همان کرد کو دید رای.
فردوسی.
دل او ز کژّی به راه آورید
چنان کرد نوذر که او رای دید.
فردوسی.
امیر را بهتر افتد در این رای که دیده است. (تاریخ بیهقی). تا ما را بمولتان فرستاد [سلطان محمود، مسعود را] و خواست که آن رای نیکو را که درباب ما دیده بود بگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 88). زندگانی خداوند [خواجه احمد حسن] دراز باد در این رای که دیده است [مسعود] و بندگان را نیز نیک آید اما خداوند در رنج افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146).
چنان کرد مهراج کو رای دید
که رایش سپهردلارای دید.
اسدی.
در رزم بجز تیغ زدن رای نبینند
در بزم بجز دل ستدن کار ندانند.
کافر همدانی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ تَ)
تازه روییدن. سر زدن:
آمد نوروز و نو دمید بنفشه
بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه.
منجیک
لغت نامه دهخدا
(غَ خوا / خا رَ / رِ کَ دَ)
خواب دیدن پسر بار اول. محتلم شدن مراهق بار نخست. (یادداشت مؤلف) ، خون دیدن دختر اول بار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ندمیدن. مقابل دمیدن. رجوع به دمیدن شود.
- نادمیدن خورشید، طلوع نکردن. طالع نشدن.
- نادمیدن گیاه، نرستن. نروئیدن. سر از خاک برنکردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از جان دمیدن
تصویر جان دمیدن
حیات دادن، جان بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دیدن
تصویر رای دیدن
صلاح دانستن، مناسب تشخیص دادن
فرهنگ لغت هوشیار